پنج دقیقه
 
داستانهای جذاب
چهار شنبه 2 مرداد 1392برچسب:, :: 12:4 ::  نويسنده : امیر محمد

در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که

در حال بازی بودند نگاه میکردند. زن رو به مرد کرد و گفت پسری

که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می رود پسر من است .

مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است

و به پسری که تاب بازی میکرد اشاره کرد .

مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد :...



سامی وقت رفتن است .

سامی که دلش نمی آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت:

بابا جان فقط 5 دقیقه . باشه ؟

مرد سرش را تکان داد و قبول کرد .

مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند .

دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : سامی دیر میشود برویم .

ولی سامی باز خواهش کرد 5 دقیقه این دفعه قول میدهم .

مرد لبخند زد و باز قبول کرد .

زن رو به مرد کرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ولی فکر

نمی کنید پسرتان با این کارها لوس بشود ؟

مرد جواب داد دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال

دوچرخه سواری زیر گرفت و کشت .

من هیچ گاه برای تام وقت کافی نگذاشته بودم .

و همیشه به خاطر این موضوع غصه می خورم .

ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد سامی تکرار نکنم .

سامی فکر می کند که 5 دقیقه بیش تر برای بازی کردن وقت دارد

ولی حقیقت آن است که من 5 دقیقه بیشتر وقت می دهم تا بازی کردن

و شادی او را ببینم . 5 دقیقه ای که دیگر هرگز نمی توانم بودن در کنار تام 

از دست رفته ام را تجربه کنم .


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب




دریافت كد ساعت


برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب

بازی آنلاین


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید